آرشیو اردیبهشت ماه 1404

هر خاکستری قصه ای روشن دارد.

مرگ بر اسرائیل کودک کش

کودکان بی دفاع

برای خواهران و برادرانم...

خواهر و برادر فلسطینی‌ام،
سلام
این روزها خیلی ها در جهان به تو فکر می‌کنند
من هم خیلی به تو فکر می‌کنم …
این روزها که مظلومیت تو را میبینم، به تو می‌اندیشم. وقتی آتش شعله‌ور درون سینه‌ات را می‌بینم، قلبم آتش می‌گیرد. بغض درون گلویت را می‌فهمم و با تو فریاد می‌زنم.
خواهر و برادرم، بدان!
هم‌دردی‌ و هم‌دلی‌ من با دیگرانی که از دور دستی بر آتش دارند و فقط همدردی می‌کنند، فرق دارد.
اشک‌های گرم تو به گرمای گریه‌های من در فراق پدرم است. همدردی من با ناله های جانسوز تو از سر دردآشنایی ست.
خواهر و برادر فلسطینی،
پدران و برادران گلگون کفن ما، دوشادوش همه‌ی مظلومان سراسر تاریخ ایستاده اند.
من و تو چیزهای مشترک زیادی داریم که مهمترین آنها «درد» نیست.
مهمترین اشتراک ما “امید” است.
ما «درد» را چشیده‌ایم. مظلومیت «درد» دارد. بغض و اشک دارد.
ولی “ذلت” ندارد. “امید” دارد.
ما امیدواریم . همانطور که مقاومت‌ها و رشادت‌ها و شهادت‌ها پیروزی هایی را به بار آورده است، پیروزی های بزرگتر نیز از راه خواهد رسید.
ما و شما همراه همیشه تاریخ با مظلومان عالم بوده، هستیم و خواهیم بود تا آینده‌ی روشنی که همه منتظرش بودند از راه برسد.
ما در این راه از ویرانی خانه‌ها و ریختن خون‌هایمان هراسی نداریم، ما آینه در آینه در عالم منعکس شده‌ایم و خواهیم شد.
دشمنان می‌خواهند با نور خدا بجنگند، آینه‌ها را می‌شکنند، درحالیکه هر آینه ای که بشکند به ده‌ها آینه مبدل خواهد شد.


سلام و درود خدا بر شما و بر شهدای عزیزتان

مقاومت کن غزه

در شهر صدای آتش و آوار است         

برخیز، کدام خفته‌ای بیدار است

ای خواب‌دلانِ ساحلِ آرامش!            

یک شهرِ شکسته آن‌ورِ دیوار است

 

این قافله قصدِ دودمانت دارند             

نیرنگ برای آسمانت دارند

امشب شبِ جشن است و خدایانِ جهان       

صد نقشه برای کودکانت دارند

 

این قوم به انجماد دادند تو را      

سرمایۀ غم زیاد دادند تو را

آنان‌که چو بید از تو می‌لرزیدند      

ای شمع! به دستِ باد دادند تو را

 

از خاکِ خودت محافظت کن، غزّه!   

از این‌همه گل مراقبت کن، غزّه!

تا لحظۀ زیبای شکفتن در خون   

با جان و تنت مقاومت کن، غزّه!

 

ای کاش دوباره عشق آغاز شود   

تا بار دگر غزّه سرافراز شود

صدها غزل نگفته دارند، اگر     

یک‌روز دهانِ سنگ‌ها باز شود

فرامرز عرب‌عامری

بوی زیتون

باران بهار رنگی از خون دارد

این خاک چقدر مرد مجنون دارد

یک روز مترسک به زمین خواهد خورد

در مزرعه‌ای که بوی زیتون دارد

این حدس و گمان که آخرش باور شد

در قلب سیاه‌جامگان خنجر شد

غزه، آتش، غرور، آدم‌ها، مرگ

زیباتر از این نمی‌شود پرپر شد

برای کودکان بی گناه

نمی دانم با کدامین کلمات احساسم را بیان کنم.

 

آیا کلمات قادر به توصیف آنچه برشما می گذرد هستند؟

 

چگونه شب سر بر بالین بگذارم و به خواب روم در حالی که شما وحشت زده در گوشه ای از خانه نشسته اید و هر لحظه انتظار انفجار موشک را می کشید.

 

چگونه قلب کوچکتان تاب این همه ترس و اضطراب را دارد؟

 

ای تو مادر! چه بر تو می گذرد زمانی که جنازه فرزند آغشته به خونت را در آغوش همسرت می بینی؟

 

و تو ای پدر !چگونه دستانت توان جمع کردن تکه پاره های بدن فرزند کوچکت را از زیر آوار دارد؟

 

درود بر تو ای کودک شهید

 

درود بر تو ای مادر صبور

 

درود بر تو ای پدر دلیر

امید...