
- ۰ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر
در شهر صدای آتش و آوار است
برخیز، کدام خفتهای بیدار است
ای خوابدلانِ ساحلِ آرامش!
یک شهرِ شکسته آنورِ دیوار است
این قافله قصدِ دودمانت دارند
نیرنگ برای آسمانت دارند
امشب شبِ جشن است و خدایانِ جهان
صد نقشه برای کودکانت دارند
این قوم به انجماد دادند تو را
سرمایۀ غم زیاد دادند تو را
آنانکه چو بید از تو میلرزیدند
ای شمع! به دستِ باد دادند تو را
از خاکِ خودت محافظت کن، غزّه!
از اینهمه گل مراقبت کن، غزّه!
تا لحظۀ زیبای شکفتن در خون
با جان و تنت مقاومت کن، غزّه!
ای کاش دوباره عشق آغاز شود
تا بار دگر غزّه سرافراز شود
صدها غزل نگفته دارند، اگر
یکروز دهانِ سنگها باز شودفرامرز عربعامری
باران بهار رنگی از خون دارد
این خاک چقدر مرد مجنون دارد
یک روز مترسک به زمین خواهد خورد
در مزرعهای که بوی زیتون دارد
این حدس و گمان که آخرش باور شد
در قلب سیاهجامگان خنجر شد
غزه، آتش، غرور، آدمها، مرگ
زیباتر از این نمیشود پرپر شد
نمی دانم با کدامین کلمات احساسم را بیان کنم.
آیا کلمات قادر به توصیف آنچه برشما می گذرد هستند؟
چگونه شب سر بر بالین بگذارم و به خواب روم در حالی که شما وحشت زده در گوشه ای از خانه نشسته اید و هر لحظه انتظار انفجار موشک را می کشید.
چگونه قلب کوچکتان تاب این همه ترس و اضطراب را دارد؟
ای تو مادر! چه بر تو می گذرد زمانی که جنازه فرزند آغشته به خونت را در آغوش همسرت می بینی؟
و تو ای پدر !چگونه دستانت توان جمع کردن تکه پاره های بدن فرزند کوچکت را از زیر آوار دارد؟
درود بر تو ای کودک شهید
درود بر تو ای مادر صبور
درود بر تو ای پدر دلیر